loading...
ردپای دوست
سپید ه ی صبح بازدید : 221 شنبه 11 دی 1389 نظرات (4)

انسان وزیبایی ...انسان وپلیدی...انسان ورنگ به رنگ نقاب به نقاب چهره به چهره عوض شدن .آسمانی تیره باستا ره هایی خاموش حتی ابرها هم باانسان قهرکرد ه انددستی کوچک قلبی پاک چون آینه کجا یافت می شوددراین فراسوی خاک غریب؟

آدم وحواویک سیب درمیان

زمین وخاک ویک بیل که سرنوشت   

انسان راتغییردادآدمیت مردجان داد

وجان ستردزنده شد وزندگی داد

چه شدکه ماندیم اما قصه ی رفتن سردادیم گاهی تقرب یافتیم وگاهی دورگشتیم صدای قطعات فلزی چگونه دربرابر صدای خوش چشمه ساران برایمان خوش آهنگ شدچراگم کردیم خودیت را

وچراسرای فانی رابه باقی فروختیم واقعا چه شدکه آدم رابه نیستی سپردیم وحوارابه فراموشی خانه ی دوست درکجاپنهان گشت که نیافتیم آن را؟  

سپید ه ی صبح بازدید : 198 دوشنبه 06 دی 1389 نظرات (1)

عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه
بچه‌ها را تشویق می‌کرد که دور هم جمع شوند.
معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و
بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.
یکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.

 

سپید ه ی صبح بازدید : 208 دوشنبه 06 دی 1389 نظرات (0)
معلم داشت جریان خون در بدن را به بچه‌ها درس مى‌داد. براى این که موضوع براى بچه‌ها روشن‌تر
شود گفت بچه‌ها! اگر من روى سرم بایستم، همان طور که مى‌دانید خون در سرم جمع مى‌شود و صورتم قرمز مى‌شود.
بچه‌ها گفتند: بله
معلم ادامه داد: پس چرا الان که ایستاده‌ام خون در پاهایم جمع نمى‌شود؟
یکى از بچه‌ها گفت: براى این که پاهاتون خالى نیست.
سپید ه ی صبح بازدید : 207 دوشنبه 06 دی 1389 نظرات (0)
دو، سه هفته قبل از عروسی، دغدغه ی خاطرش اینه که : من چی بپوشم؟!
توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار ” پرو” لباس داره…
اون دامن رو با این تاپ ست می کنه، یا اون شلوار رو با اون شال!!
ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه! آخر سر هم می ره لباس می خره!!
بعد از اینکه لباس مورد نظر رو انتخاب کرد…حالا متناسب رنگ لباس، رنگ آرایش صورتش و تعیین می کنه…
ادامه مطلب
 
 

سپید ه ی صبح بازدید : 198 پنجشنبه 02 دی 1389 نظرات (0)

جهنم سرگردان

 

شب رانوشیده ام

وبراین شاخه های شکسته می گریم

مراتنهاگذار

ای چشم تبدارسرگردان

مرابارنج بودن

تنهاگذار

مگذارخواب وجودم راپرپرکنم

مگذارازبالش تاریک تنهایی سربردارم

وبردامن بی تاروپود رویاها بیاویزم

سپیدی های فریب

روی ستون های بی سایه رجزمی خوانند

طلسم شکسته ی خوابم را

بنگربیهوده به زنجیر مروارید چشمم آویخته

اورابگو

تپش جهنمی مست

اورابگو

نسیم سیاه چشمانت رانوشیده ام

نوشیده ام که پیوسته بی آرامم

جهنم سرگردان

مراتنها گذار           مراتنهاگذار            مراتنهاگذار

 

سپید ه ی صبح بازدید : 197 پنجشنبه 02 دی 1389 نظرات (0)

تواین روزا ماآدما گل نمیدیم به دست هم

ازیادمون داره میره دلتنگی های دم به دم

این روزادیگه همه جاصحبت ازبی وفاییه

وردزبون آدماتنهاییو جدایییه هرکی به فکر

خودشه همدلی معنا نداره حتی دیگه بی

بهونه عشق میره تنهات میزاره یکی بیادداد

بزنه که دوره دوره وفاست دشمنی معنا نداره

دنیاپرازصلح وصفاست من می مونم تاکه نگن

عشق دیگه بی دووم شده من می مونم تاکه

نگن دوره عشق تموم شده من می مونم تا که

بگم دوست داشتنم حقیقیه برای اعتبارعشق 

همین خودش غنیمته 

سپید ه ی صبح بازدید : 511 دوشنبه 15 آذر 1389 نظرات (0)

 

آرامترسکوت کن صدای بی تفاوتی هایت آزارم می دهد.

کوطبیبی که شکافت قلب مرا تاببیند من نمرده ام عشق توکشته مرا.

باهیچ بارانی ردپایت ازکوچه های قلبم پاک نمی شود.

من تودریای جنونت دل دادم به آسونت بادبوناموسپردم به نگاه مهربونت.

هرکه رادیدم زمجنون وعشقش قصه گفت کاش میگفتنددراین ره چه برلیلی گذشت.

سپید ه ی صبح بازدید : 172 دوشنبه 24 آبان 1389 نظرات (0)

بارون شدید شده بود ودستاش بوی گل گرفته بود چادرمشکیش تمام قبروپوشنده بود توانی برای بلند شدن نداشتاما هرطوری شده یکی ازدستاشو به زمین تکیه دادوبلندشد سرش روکه ازقبربرگردوند چشمای گودرفته وقرمزش دیده میشد اشکای روی گونش باآب بارون شسته میشدن باصدایی گرفته ولرزون گفت: بالاخره رفتی منم تنها گذاشتی نه....نه عیبی نداره ولی بگوبااین بچه ای که توی شکمه  منه چی کارکنم جواب شوچی بدم بهش چی بگم . چادرشو روی سرش جابه جا کرد واین بارصداشوبلندترکردوفریادکشید: چرا جوابمو نمیدی چراهیچی نمیگی د... یه چیزی بگو توکه خوب بلدبودی حرف بزنی توکه گفتی همه چیزو درست میکنی حالا من جواب مردمو چی بدم کجا گذاشتی رفتی هان... . دیگه نمی تونست بیشترازاین اونجا بمونه اشکای صورتش رو پاک کردوبه راه افتاد میخواست تمام راه روبدوه خشش برگهایی که زیرپاهاش جون میدادن خاطره ها رویکی یکی جلوی چشماش زنده میکردن...

سپید ه ی صبح بازدید : 179 دوشنبه 24 آبان 1389 نظرات (0)

زندگی معادله ای است چندمجهولی که به دست آوردن اعداد مجهولش دشواراست اما... ممکن .گرچه هرخطادررسیدن قابل پاک کردن نیست ولی می شود رویشان خط کشید می شود راه حلی دیگر اندیشید زندگی چیزعجیبی نیست زندگی همان لب خندیست که به لب مینشانی زندگی دوست داشتن است وعشق ورزیدن چرا بایدپلید نگاهش  کنیم شریان های زندگی محبت است .عشق بادوست داشتن شروع می شود وزندگی راهدف میبخشد هدفی که ازبدوتولددرکالبدانسان دمیده شده وهمراه اوست اگرچه برخی به کالبدخودنمی نگرند وزندگی رادرکوچه پس کوچه های دنیا گم می کنند اما زندگی همیشه به دنبالشان است تاشاید روزی به آنها برسد .زندگی همه ی چیزهایی است که من نوشتم وتوخواندی چیزهایی است که تومیگویی ومن میشنوم.

 

 

 

تعداد صفحات : 5

درباره ما
Profile Pic
چشم کوچک است برای دیدن . گوش کوچک است برای شنیدن . زبان کوچک است برای گفتن . عقل کوچک است برای اندیشیدن . دل هم کوچک است برا ی عاشق شدن . . . تلاشی کن که با تمام وجود ببینی , بشنوی , بگویی , بیاندیشی و ... عاشق شوی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 45
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 19
  • بازدید ماه : 14
  • بازدید سال : 316
  • بازدید کلی : 1,805
  • کدهای اختصاصی